- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تمام خلق را در سایۀ نام تو جا دادهست تویی کاملترین خیر کثیری که خدا دادهست به وصف خُلق و خویت کنیۀ اُمُّ الْهَنا دادهست دليل خلق دنيا را به دست مرتضی دادهست و ما ادراک ما حیدر و ما ادراک ما زهرا مَتىٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهوىٰ، دَعِ الدُّنيا وَ اَهْمِلْها خدا غرق تماشا میشود راز و نيازت را شميم عرش دارد بوى عطر جانمازت را نصيب شيعيان كردی دعای چارهسازت را ندیده هیچکس در حجب و عفت همترازت را کـلیمیها ز نور چـادرت اسـلام آوردند پس از آن بر ولی اللهِ اعظم اقتدا کردند به چشمش دیده «اُمِّ اَیْمَن» اعجاز اجابت را همیشه بردن نامت روا کردهست حاجت را روایت گفته روزی میدهی بر ما شفاعت را قیامت میکند روزی جلال تو قیامت را تو را مادر صدا کردم برایم مادری کردی تمام عاشـقانت را حـسـینی بار آوردی تویی زهرای مشتقگشته از نور خداوندت به جنّت روشنی بخشیده زیبایی لبخندت برای اهل عالم نیست الگـویی همانندت به ما درس کرامت داده خیرات گلوبندت هزاران حاتم طایی فـدای وقـفهای تو گره وا میكـند از كار عـالَـم ربـناى تو
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
محبتی که دو عـالـم نمیشود جـبران یقـین محبت زهـراست در دلِ یـاران نــبــودهایــم بِــوالله شــئِ مــذکــوری که یادِ ما ز ازل بـودهاند این خـوبان صراط، چادرِ زهرا و سایۀ مولاست به ریـشههای هـمین چـادریم آویـزان به او امامِ زمان گفت: اُسـوة حَـسـَـنَه که هست، الگو و سرمشقِ زمرۀ نیکان بـرآورنـدۀ آمــالِ انــبـیــا زهــراسـت هم اوسـت سـلـسـلـۀ اولیاء را مـیزان اساسِ معـرفتِ خـلـقت است این بانو معـارفِ همه خلقـت بنا شد از ایشان نه افـضل است مقامش ز بانوان تنها که برتر است شئونش ز جملۀ مردان سیادتـش ز از ازل فـوقِ اول و آخـر سیـاسـتـش همه را تا ابد کـند حـیران مقامِ عصمتِ او قـلّهایست لا یُدرَک علُوِّ حجّیَتاش حجـة الحـجـج هر آن ولای اوست مسلّط به کلّ موجـودات خلافـتـش ز خـدا مستـقـیم بر همگـان چه رهبری که به حکمش خدا چنین فرمود: اطاعتش به همه واجب است هر دوران وجـودِ اوست تـمـامِ حـقـیقـتِ ثَـقَــلِـین خـلاصـۀ هـمـۀ آلِ عــتـرت و قــرآن هم اوست دختِ نبی و هم اوست کفوِ علی هم اوست جلوۀ توحید و آیتِ سبحـان تمامِ وصفِ جمال و جلالِ حق زهراست همه ظـهـور و بُـروزش مـبـیّنِ مَـنّان ز کـوثـرِ برکـاتـش رسید خیرِ کـثـیر به هیبتِ وَجَـناتـش ز دین بـلاگـردان حلولِ زهـرۀ زهـرا طراوتی جوشان طـلـوعِ جلـوۀ رویش نجابتی رخشان به رقص آمده هر کهکشان ز مقدمِ او به وجد آمده خیلِ فرشته زین رُجحان زکـیـّه، راضـیـه، مـرضـیّه آمده دنـیا خدیجه شادیِ خود را به سجده داد نشان چه دختری که پدر را به سانِ مادر اوست که نـامِ اُمِ ابـیـهـا بـه شـأنِ او شـایـان حیا و عـفـتِ آن ناز دخـترِ خـورشـید نمود پشتِ حجـاب، آفـتاب را پنـهـان نـخـورد رایـحـۀ او بـه مـردِ نــابـیـنـا ندید سایهای از قـامتـش، بجز نِسوان گـواهِ طـولِ نــمــازش تـَوَرًمَ قَــد مـاه دعا و صوم و صلاتش به دوستان غفران نـمـود مـحــورِ آلِ کـســاء را زهــرا به نامِ نامیِ خود ثبت در بهار و خزان همینکه بهجتِ قلبِ رسول شد زهـرا چه نقشهها که کشیدند دشمنان هر آن شدند قـومِ یـهـود و منافـق و مـشرک ز بوسههای پیمبر به دستِ او نِگران ز شرحِ فَقدَ نَبیِّک، همین اشاره بس است ندید روی خوشی بعدِ مصطفی، یک آن تنِ شریفِ پیـمـبر، هنوز روی زمین سقیفه بارِ خودش بست و شد عیان، عصیان قـیامِ فـاطـمی از این به بعـد شد آغاز امامِ جامعه چون گـشت، کاتبِ قـرآن دو دستِ فاتحِ خـیبر به ریسمان بسته شکست بازوی زهرا، ز حملۀ عدوان نه از مهاجر و انصار، یارِ حیدر ماند نه اوس و خزرج و نه مابقیِ مدعیان ز عَهدِ خُمِّ غدیر آن زمان که برگشتند فـتاد دین و خـلافت به دستِ نامردان فدک ربوده شد و بابِ غم گشوده شد و ز رعدِ سیـلیِ ابری سیاه، شد طوفان و ما ز خویش بپرسیم در طریقِ علی که ما کجای مسـیـریم با امـام زمان؟ چـقدر یـارِ وصایـای فـاطـمـه شدهایم چـقدر یـاورِ مـولا شـدیم، ای یـاران؟
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت شب بود اما اخـتـری سـوسـو نمیزد دست تـرحّـُم شـانه بر گـیـسو نمیزد آن شب صبوری در سرشت مادران بود زنده به گوری سرنوشت دختران بود نـاگـاه فـجـری مـژدۀ روشنگـر آورد از خاوران نور محمد سر برآورد... آن مرد دل را شور محشر گونهای داد زن را کرامتهای دیگر گـونهای داد میگفت زن چون آسمانی بیکران است آری بـهـشتی زیر پـای مادران است زیـبـاتـرین فـصل کـتـاب او تو بودی والاترین زن در خـطاب او تو بودی ای نـور تـو شـمـع دلافـروز پـیـمـبر مـزد عـبـادات چـهـل روز پـیــمــبـر ای همنـشـان با چـاه در انـبوه دردش ای هـمنـشـین مـاه با گـلهای زردش بـا آن جـلالـت پـای پـر آمـاس؟ آری دسـتـان پـیـنـهبـسـته و دسـتاس؟ آری بانو! چقدر این سادگی را دوست داری! پیش از سفر آمادگی را دوست داری! بانو چـقـدر از حـسرت دیـدار گفتن؟ وقت دعا «اَلجـّار ثـُمَّ الـدّار» گـفـتن؟ ای روزه از صبر سه روزت طاقتش طاق ای سـفـرۀ افـطـار تو سـرشـار انـفاق از بس پی انـفـاقهـا لحـظـه شـمردی تا خـانهات رخت عروسی را نبردی پـلـکـی بـزن اردیـبـهـشـتـی تو باشیم سـلـمـان خـرمـای بـهـشـتی تو باشـیم ای هُرم صحرای عطش غالب به جانت! ای سختی شعب ابیطالـب به جانت! بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد؟ یا گـفـتگـو با جـبرئیل آرامتان کرد؟! ما در مدینه عـطر گـلها را شـنـیدیم امـا نــشــانـی از مــزار تــو نـدیـدیـم ای خـطـبهات مـهـر دهـان یـاوهگوها ای ندبهات بنیان کن بیچـشم و روها با خـطـبهات مـرز امـید و بـیـم بودی آنـجـا تـبـر بـر دوش ابـراهـیـم بودی گـفـتی: مـبـادا کـافـریها پـا بگـیـرند موسی نبـاشـد سـامـریهـا پـا بگیرند نگـذاشـتی که بـیـشـهها در گیر باشند روبـاههـا فـکـر شـکـار شـیـر بـاشـند ای چشمهای که نبض هر دریا و رودی از دامن خـورشـید ما تهـمت زدودی یعنی که گفتند ابتر است اما چنین نیست انگـشـتر پیـغـمـبر ما بینگـین نیست اکنون خدا را شکر بیکـوثر نمـاندیم این انقـلاب مـاست؛ ما ابـتـر نمـاندیم بانو! جـوانانت خط شب را شکـستـند با راه فـرزندت خـمـیـنی عهد بـسـتند لب تر کنی در معرکه جان میسپارند ای هاجر! اسماعـیلهایت بیقـرارند! بار دگر دل مـژدهای روشنگـر آورد از خـاوران نـور محـمد سر بر آورد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است دریاست و در شور قیام است و رکوع است آرامش طوفانی او عـین خـشـوع است حَوراست و سجادهاش از بال فرشتهست با هر مَلَکی تحفهای از باغ بهشت است یا فـاطـمه کـیفَ اَصِفُ حُـسـنَ ثـنـائک تو قـدری و روح هـمه حَـلَّت بـفـنـائک در دست تو سررشـتۀ تـسـبـیح ملائک در خـانـۀ تو گـرم طـوافانـد یـکـایک این خـانه هـمـان کـعـبۀ آمال ملَک بود گـهـوارۀ فـرزنـد تـو از بـال مـلَک بود از درک بـشـر مـنـزلت تـوست فـراتر تـفـسـیـر کـند قـدرِ تو را سـورۀ کـوثـر با شوق بـهـشـت آمـده هـر بار پـیـمـبر تا بـوسه به دسـت تو زند، بـوسۀ دیگر لـبـریـز تـبـسـم شـده چـشـمـان مـحــمـد بـا یـا اَبـتـا گـفـتـنـت ای جـانِ مـحـمـد! با خـندۀ تو، خـانه شده بـاغ گـل یـاس؟ یا عطر بهشت است چنین میشود احساس؟ از چشم تو افتاده درخشانتر از الماس دست تو پُر از پینه شد از گردش دستاس بر چـادر تو وصلـه زد امروز قـناعت تا روز قـیـامـت شود اسـباب شـفـاعـت هر گـوشهای از خـانۀ تو قـبـلهنـما بود هر روزِ تو تفـسـیری از آیات خدا بود دیدیم چـراغی که به این خانه روا بود خـورشـیـدِ فـروزنـدۀ شــام فـقــرا بــود از دست تو رزقی که رسد، رزق طهور است یک لقمۀ نان نیست فقط، لمعۀ نور است بارانـی و بـخـشـنـدهتـر از ابر بـهـاری تـا بـر لـب مـولا گُـلِ لـبـخـنـد بـکـاری نُه سال نـیـامد به لـبت خـواهـشی آری نَه طاقـت شـرمـنـدگیاش را تو نداری یک خـنـدۀ او را نـفـروشی به جـهـانی نَه، عشق ندارد بهجـز این خـانه نشانی با عشق تو ما فـاطـمیـونـیم در این راه بر پـرچـم مـا نـقـش «عـلـیًّ ولـیُ الله» صد لاله شده نـذر تو و راه تو ای مـاه هر لاله چراغی شد و تابید چو مصباح در دستِ سلـیـمانی ما بـیرق نور است این فجر، پر از رایحۀ صبح ظهور است این عطر بهار است به هر خِطّه وزیده «از خـون جـوانـان یـمـن لالـه دمیده» این لشکر صبح است که تا شام رسیده تـا سـر بــزنـد از افـق غــزّه ســپــیــده آزاد شـود قـدس، به تکـبـیر و تَـبـارَک جـبریل بخواند «وَ رَفَعنا لَکَ ذِكرَک»
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
به نام حضرت معـشوق حضرت دلبر کشیده واژه به اوصاف حضرت مادر رسیده شعرِ من امشب به سوره«کوثر» به کل عـالـمِ هـسـتی تـاج و هم سرور نوشت مـادر و شـاعـر به لکـنت افتاده خـدا به اهل زمـیـن هـدیـه مـاه را داده به اسـم نـور علی نور و این الهـۀ نور زده است حضرت « الله» نغـمۀ صور و چیده در فلکش بزمِ یک شراب طهور بساط عـاشـقی و مـسـتی ملائک جور و داده «فاطمه» را و زمین مزیّن شد و چشم عـالـم هـستی چـقدر روشن شد نوشت«فاطمه» هفت آسمان تبسم کرد ز خـاک چـادر او خاک هم تیـمـم کرد و آسمان و زمین دست و پاش را گم کرد حدیث عشق تو را باب بین مردم کرد خدا تورا«اشْرَقَتَ الارضُ فی السماء» خوانده تو را که اُمِّ ابـیهـای مصطـفی خوانده سلام ما به تو مادر که روح خورشیدی سلام ما به تو مـادر که اصل توحـیدی که مِهرِ مـادریت را به شیعه بخـشیدی تو برق عشقِ «علی» را به چشممان دیدی چگـونـه سجـده گـذاریـم مـادری تو را و شکر حضرت حق مادرم شده زهرا قسم به سورۀ «کوثر» به آیۀ «تطهیر» و ذرّه ذرّۀ نـورت که میشود تکـثـیـر قلـم حـقـیر شده است پـای این تـقـریـر و واژه واژه غزل میچکد از آن تکریر به شعـر از نفـس افـتاده جان تـازه بده و مـادری کن و بر بـنـدهات اجازه بده نشـستهام که به دست آورم نگـاهت را سپید کن، شبِ تاریکِ «روسیاهت» را به آسمان برسان این« غبارراهت» را بگـیـر دسـتِ مـنِ اوفــتـاده چـاهـت را ببـخـش ایـنکـه نـبـودم دلـبـخـواه شـمـا بـمـیـرم اینـکـه نـبـیـنـم اشک و آه شما فضای سینه پُر از عشقِ بیکرانه شده بـرای از تو سـرودن دلـم بـهـانـه شـده و شاعری که دلش تنگ، از زمانه شده تـمـام دار و ندارش هـمـیـن تـرانه شده کنار شعر« دو رکعت» غزل نوشته شده قسم به مـادریت، شاعرت شکسته شده
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
مشگلگـشای عـالم و از عـالمی سری از جن و انس و حور و ملائک تو سرتری شرح فـضـائل تو نـگـنـجـد به ذهـن ما از کـل کـائـنـات جـهـان هـم فـراتـری هـسـتی یگـانـه دخـت نـبی یا مـکـرمه آخر رسول حضرت حق را تو مادری در ماسوا و خلقت و این چرخ روزگار تنها تویی که یـاور و هـمشأن حـیدری دادی تو پرورش حـسنین و عـقـیله را هم بـضعه الرسـولی و هم سرّ داوری بــالاتــر از مــقــام تــمــام رســالــتـی گـنـجـیـنـه مـعـارف ربـی و کـو ثــری ما را کسی به جز تو پـنـاهی نمیدهـد بر شیعیان فـقط تو شفـیعه به محشری فخرم همین بود که کـنم کل عمر خود در مجـلس عـزای حـسـین تو نوکـری
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بدون لطف تو «شادی» به فکر «غم شدن» است «وجود» یکسره در معرض «عدم شدن» است به جـلـوه آمده در تو تمام «کُنْ فَـیَکون» جواب خواستههای تو لاجرم «شدن» است به «بودن» تو گره خورده است «بودن ما» به شوق توست که «دم» فکر «بازدم شدن» است به مجلسی که در آن صحبت از فضائل توست کـدام آیـنـه را قـدرت عَـلـَم شـدن است؟ برای از تو نـوشـتن درخـتهای جهـان تمام حـسرتـشان کاغـذ و قـلم شدن است تـویـی که آیـنـۀ کـعـبـهای و آن عـمـلـی که در برابر تو واجب است، خم شدن است کـمــال مــرتــبــۀ شــاعــرانِ دورۀ مــا در آستان تو عُمّان و محتشم شدن است چگونه درک کنم بخـشـش تو را؟ وقتی که منسب پـسرت اُسـوۀ کَرَم شدن است به گرد و خاک بقیعت قسم! که در آنجا تـمام حـسـرت ما زائر حـرم شدن است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زمین را، آسمان را، بیکران را سروری بانو ز هر بالاتـری، بالاتـری بالاتـری بـانو رضیه، راضیه، عذرا، حدیثه، هانیه، حُسنا سعیده، ساجده، زهرا، کریمه، کوثری بانو تو فکر مصطفی در های و هوی لیلةالأسرا تو ذکر مرتضی هنگام فتح خـیبری بانو به غیر از انبیا، جبریل تنها بر تو وارد شد بدین صورت یقین دارم تو هم پیغمبری بانو چنان پشت علی چون کوه ماندی قد علم کردی که فهمیدیم در وقتش خودت هم حیدری بانو چه خورشیدی نبی دارد، چه مهتابی علی دارد نبی را مادری بانو، علی را همسری بانو کمال همنشین در ما اثر کردهست پس قطعاً به روز حشر ما را چون حسینت مادری بانو
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای شکـوهـت فـراتـر از باور ای مـقـامت فـراتـر از ادراک وصف تو درک «لیلة القدر» است فـهـم ما از تـبار «ما ادراک»
کـوثـری، بـیکـرانـه دریــایی ما و ظرف حـقیر این کـلـمات بـایـد از تـو نـوشـت بـا آیــات بـایـد از تو سـرود با صلـوات
آیه در آیه وصف تو جاریست «فتلقّی...» «مباهله» «کوثر» در دل «انــمــا یــریـد الله...» در «فـصـل لـربک و انحـر»
از بهـشت آمدی به هیئت نور عـطر سـیـبت وزید در هستی تو گـلِ... نه، تو نوبهـارِ... نه تـو بـهـشـت دل پـدر هـســتـی
پــدر و مــادرم فــدای شــمـــا مـادری کـردهای بــرای پــدر چشم بد دور، چشم شیطان کور دست تو بود و بـوسههای پدر
از بـهـشت آمدی و روشن شد سـرنـوشـت دل عــلـی بـا تــو بی تـو کـم بود در تمام جـهـان نـیـمــۀ دیـگــرش ولـی بـا تـو
وصف ذات تو و صفات علی وصـف آئـیـنـه اسـت و آئـیـنـه غـربـت و خـنـدۀ تــو و دل او قـصـۀ گـرد و دسـت و آئـیـنـه
خانه میشد بهشتی از احساس بـا گـل افـشـانـیِ بــهــاریِ تـو عـاطـفــه بـا تـمــام دل مـیزد بوسـه بر دسـت خانهداری تو
خانه از زرق و برق خالی بود از صفا، عاشـقی، محـبت، پُر داشـتی، ای کـلـیـددار بـهـشت پینه بر دست، وصله بر چادر
از بــهــشـت آمــدی و آوردی یــازده ســورۀ بــهــشــتــی را مصحـفِ سرنوشت خود دیدیم سورههـایی که مینـوشـتی را
نـسل تو نـوحِ با شکـوهِ نجـات نـسـل تـو خـضـرِ آسـمانیِ راه جــلــوهای از دم تـو را دیـدیـم در مـسـیـحـی به نـام روح الله
روز مـادر شـده دلـم بـا شـوق پـر زده در هــوای تــو مــادر مـنـم و وسـعـت بـهـشـت خـدا مـنـم و خــاک پـای تـو مــادر
آرزو دارم ایـن کـه بـنـشــیـنـم لـحــظــهای در جـوار تـو امـا آرزو دارم ایـن کـه بــگــذارم شــاخـه گـل بـر مـزار تو امـا
آه در حــســرت زیـــارت تـو دل مـا آشـنــای دلـتـنـگـیسـت حــرم دخــتــر کــریــمــۀ تــو شاهد لحـظههای دلـتـنـگیست
روز مادر شده به محـضـر تو آمـدم پـا بـه پـای ایـن کـلـمات هـدیۀ من برای تو اشک است هـدیـۀ من بـرای تـو صـلـوات
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زهرا اگر نبود، جهان جـنبشی نداشت خورشید در مدار فلک چرخشی نداشت پروردگـار تـحـت حـدیـثی بیان نمود: خِلقَت بدون فـاطـمـه پـیـدایشی نداشت رو شد دلـیل آنهـمه چـلّـهنـشـیـنیاش جز فاطمه، رسول خدا، خواهشی نداشت حتّی نبی که اُسوۀ صبر است، وقت ضعف جز در کـنـار فـاطـمه آرامشی نداشت چادر نـمـاز حـضرت زهـرا اگر نبود آئـیـنـۀ جـمـال خـدا پـوشـشـی نـداشت زهرا عـفیفهایست که با پای پُر وَرَم یک لحظه در قنوت خودش لغزشی نداشت معـیار بنـدگی خـداوند،"فـاطمه" است پروردگار بهتر از او خط کِشی نداشت شُکر خدا که فاطمه در حشر حاضر است ورنه بـشـر بـهـانۀ بـخـشایشی نداشت چشم امید طفل، همیـشه به مادر است شیعـه بدون فـاطـمـه آمُرزشی نداشت شُـکـر خــدا که اُمِّابـیـهــاسـت مــادرم شُکرخدا که حضرت زهراست مادرم هفت آسمان به وقت افاضات دینیاش اقـرار کـردهانـد بـه بــالا نـشـیـنـیاش آنقَـدر مـحـو ذات خـدا در نــمـاز بـود افلاک غبطه خورده به خلوتگزینیاش شاگرد ابـتـدایی زهـراست، جـبـرئیل! از فاطمه است منصب روح الامینیاش بنیان خـانهداری او، سادهزیـسـتیست جانـم فـدای چـنـد ظـروف گِـلـیـنیاش یا لَـلعَـجـَب ز بـنـدگـی آن چـنـانـیاش یا لَـلعَـجـَب ز زندگی این چـنـیـنیاش روز ازل به فاطمه دل بست مرتضی تا آخـرش رسـید به حـورِ زمـیـنیاش پیـراهـن عــروسـی او دسـتِ سـائـلـی ما را اسیـر کـرده همین ذرّهبـیـنیاش دامان او "حسین" و "حسن" پرورش دهد حـق افـتـخـار کرده به مردآفـرینیاش ما سائلان کـوی حـسین و حسن شدیم دُردی کشِ سبوی حسین و حسن شدیم زهـراست راه حـل مـعـمـای مرتضی شرط صـعـود تا به بـلـنـدای مرتضی از دستپُخت فاطمه پای تـنـورهاست نانی که میخـورنـد گـداهای مرتضی او بـازتـاب جـلـوۀ رَبـّانـی عـلـیسـت آئـیـنـهای بـرای تـمـاشــای مـرتـضـی شیـرینتـرین بـهـانـۀ دیـروز مرتضی لیـلاتـریـن بـهـانـۀ فــردای مـرتـضـی یا "مرتضی" است ذکر سحرهای "فاطمه" یا "فاطمه" است ذکر سحرهای "مرتضی" ذات "علی" و "فاطمه" ذات الهی است بیحُبِّ این دو، عاشقی عین تباهی است جبـریل میشـویم اگر بـال و پـر دهند ما را از آســمـان مـدیـنـه گـذر دهـنـد از مثل من تمـامی این کوچه پُـر شود روزی اگر بـرای گـدایی خـبـر دهـنـد بِالقُـوّه قـنـبـریم که بِالْـفِـعـل میشـویـم قدری به ما از آب و غذایش اگر دهند ما خـاک کوی فاطـمه را ول نمیکنیم حتّی اگر به قـاعـدۀ عـرش، زر دهـند حـوّا و آدم اند، نه، زهـرا و حـیـدرانـد آن زوج را که کُـنـیۀ مـادر پـدر دهند سردردِ طفل، بانی الطاف مـادر است ایکاش هر دقـیقه به ما دردسـر دهند خیلی برای عـمر کـمش گریه میکنیم تا خون به جای اشک به چشمان تر دهند او بار شیشه داشت که "دیوار" دیده بود امّا نشد که این خبرش را به "در" دهند بال فرشتـه سـوخت ز هُرم صدای او از نـالـۀ غــریـبـی وا مُـحــســنـای او
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
بــالاتـر از انـدیـشـۀ دنـیـاسـت زهــرا بـالاتـر از بـالاتـر از بـالاسـت زهــرا نور خداوند است هر سو بنگری هست سـرّ خـداونـد است، نا پـیـداست زهرا اهـل قـیـاس او را نمیفـهـمـنـد هرگـز آنسوتر از مقـیاس انسانهاست زهرا درس شهادت را حسین آموخت از او مـرد آفـرینِ روز عـاشـوراست زهـرا در زندگی چیزی برای خود نمیخواست هرچه علی میخواست را میخواست زهرا روزی که مردم وقت یاری خواب بودند پـای غـریـبی عـلـی بـرخـاسـت زهرا دل را به آتـش زد عـلـی تـنهـا نـمـانـد افسوس خود در شعلهها تنهاست زهرا پـروانـههـا از شـعـلـههـا پـروا نـدارند در سیـل آتـش کـوهِ پا برجـاست زهرا در انـتـهـای ایـن مــصـاف نــابــرابـر پیـروز میدان بیگمان زهراست زهرا
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صـبـح ازل، الله اکــبـر یـادمـان داد اسـلام را آن روز حـیـدر یادمان داد قـرآن نـمیخـوانـدیم اما سورۀ حـمد با دستهای بسته کـوثـر یادمان داد زهرا اصول دین به ما آموخت وقتی تـوحـیـد را در آتـشِ دَر یـادمـان داد "پای علی ماندن" در آتش سوختن بود ایـثار را زهـرای اطـهـر یادمان داد "هر کس که زهرا را بیازارد مرا نیز" آری بـرائت را پـیـمـبـر یـادمان داد ما داغ محـسن را نفـهـمـیدیم و بعداً در کـربلا حلقـوم اصغـر یادمان داد غمهای حیدر را به جان خود خریدیم سختی کـشیدن را ابـوذر یادمان داد مـا خـادمِ زهـــرا شـدیـم الـحــمــدلله فضه به ما آموخت، قنبر یادمان داد در کودکی با مِهر زهرا شیر خوردیم مِهرش اگر با ماست، مادر یادمان داد ما عـاشـقـیم این عاشـقی را نیز بابا از کودکی در پـای منـبر یادمان داد شکر خـدا در گـریۀ ما معـرفت بود زهـرا مـیان اشکهـا فـریاد مان داد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تو کیستی که ز دستت بهـار میریزد بهـار در قـدمت برگ و بـار میریزد ز چشم گرم تو خورشید، نور میگیرد چو مِهرِ روی تو بر شام تار میریزد به زیر پای تو، ای یاس گـلشن یاسین نـسـیم عـشـق، گـل انـتـظـار میریـزد چو عطر آمدنت را به سیـنه میکارند ز روی آیــنــۀ دل، غـبـار مـیریــزد به باغ، حضرت گل دست و روی میشوید چو طرح یاد تو در جـویـبار میریزد نگاه عاطفه از بس به انتـظار نشـست ز دسـت هـر مـژهاش آبـشار میریزد چـراغ گـل به شـبـسـتـان بـاغ میتـابد چو اشک شوق تو، بر لالهزار میریزد تو سر رسیدی و از شوق، گیسوان درخت به روی آیــنـۀ چـشـمـهسـار میریـزد شـمـیم نـام تو وقـتی سـفـر کـند با بـاد گـلاب از نــفـس روزگــار مـیریـزد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است روی زمین به عـالـم بالا رسیده است باغ و بهـار میچکـد از بیت بیت من شعرم شکوفهوار به زهرا رسیده است میلاد دختر گل و ریحان و روشنیست شعری شریف و شاد و شکوفا رسیده است هستی، نجات یافـتهٔ حُسن خلق توست زیـبایی و کـمال به امضا رسیده است حُـسـنت رسیده است به فـریاد زندگی خُـلقـت به داد مـردم دنـیا رسیده است وقـتـی کـه مـادر پـدری، پـیـر اُمّـتـی! شعـرم به درک اُمّ ابـیـهـا رسیده است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید حـق هرچه آفـرید از این دخـتر آفرید جوشید چـشـمه در دل قرآن به نام او اعجاز، تشنه بود و خـدا کـوثر آفـرید یک ذره نورِ فاطمه را ریخت روی خاک لولاک گفت و این همه پیـغـمبر آفرید از عرش تا به فرش کسی لایقش نبود از جلـوۀ جـلال خـودش حـیـدر آفـرید میخواست تا خلاصه شود عشق در کلام از بـیـن واژههای جـهـان مـادر آفرید
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
یـا رب نـرسـد آفـتـی از بـاد خـزانـش آن یاس که شد دیدۀ نـرگـس نگـرانش هر بار که میخـواسـتـم از او بنـویسم دیدم که حـیا کرده به صد پرده نهانش در پـردۀ ابـهـام، زبـان شعـرا سوخت از بسکه نـدیـدنـد کـران تا به کرانش ناموس خدا بود که میخواست نـبـیـند انـدازۀ یـک بـیـت به شـعـر دگـرانـش میخواست که قدرش نشود بر همه معلوم مـانـنـد شـب قـدر بـه مـاه رمـضـانـش آن قدر عزیز است که از سوی خدا نیست غیر از ملَک وحی کسی نامـهرسانش وقتی که به در میزند از شوق بلند است از سـیـنـۀ جـبـریل صـدای ضـربـانش سرچشمهاش از مائدۀ «بَضعَةُ مِنّی»ست خـونی که دویـدهست مـیان شـریـانـش کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت جایی که خدا سوره فرستاده به شانش این سورۀ مکّی مدنی، نبض رسول است نَفسیست که مانند نَفَس بسته به جانش زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت بیـهـوده در این خاک نگـیرید نـشانش والعصر؛ که فرزند همین فاطمه، مهدیست مـا مـنــتـظـرانـیـم، خـدایــا بـرسـانـش
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
او حـضرت خـاتـون عـالـم ما گدایش شد دستـگـیـر عـالـمی دسـت دعـایش بـایـد بــگـیــرد چــادر اُمُّ الـبـنـیـن را هر کس که افـتـاده عـقـب کـربـبلایش پـیـر و جـوان کـربـلا را داده حـاجت شـنـبه به شـنـبه سـفـرههای بیریایش مـادربـزرگـم بـچـههـایـش را سـپـرده بر معـجـزات سفـرۀ مشکـل گـشـایش هر سال میگـیـرنـد اجـر نوکـری را گـریـه کـنـان فـاطـمـیــه در عـزایـش دار و نـــدار او فــدای کـــربــلا شــد دار و نــدار کــربــلایــیهــا فــدایـش عــبــاس در دامــان او ربِّ ادب شــد رحمت به شیر پـاک و شیر با وفایش این شیر زن با گریه دنیا را به هم ریخت مروان کشد آه از جگـر با هـایهایش تـازه نـکـن داغ دلـش را ای مــدیـنـه دیگـر نـزن اُمُّ البـنـین او را صـدایش ای آسمان خون گریه کن بر غربت او این پیر زن در علقـمه مانده عصایش ای کاش او پـیـری زينب را نـمیدیـد شد مرگ، بعد از کـربلا تنها دعـایش اُمُّ البـنـینِ بی بـنـین را عـاقـبت کشت داغ حـسین و رأس از پـیکـر جدایش
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
ای مـادر بهشت تو را غصهها شکست هر بار بیقـراری زینب تو را شکست بر سر گرفت چادر زهرا؛ سکوت کرد آهی کشید و بغض لبت بیهوا شکست هر بار یاد فـاطـمه کردی دلت شکست وقتی دلت شکست، دل مرتضی شکست ای هـمنـفـستـریـنِ عـلـی بعـد فـاطـمـه قـلبت میان غربت یک ماجـرا شکست پیـشانیات که گـنبد محراب را شکافت وقت هـجـوم تـیغ به شیـر خـدا شکست ده سال پـیـر قـصـۀ اشک حـسن شـدی از زخم هر زبان که دل مجتبی شکست وقتی حسین رانده شده از شهر مادریش بـاید نـوشت حـرمـت آل عـبـا شکـست عــبــاس شـد ســتــاره دنـبــالــهدار تـو تا کـربـلا رسـید، و در کـربلا شکـست یک عمر گریه کردی و گفتی فقط حسین ای مادر بهشت تو را غصهها شکست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
ای همسر سردار جهـان، مـادر عباس وی دامـن تـو مهـد ادب پـرور عـباس در بیت عـلـی آمده! هـمسنگـر عـباس خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس اُمالــشــهـــدا، فــاطــمــۀ دوم حــیــدر هـم فـاطـمـۀ دوم و هـم زیـنـب دیـگـر تو چـشـمۀ فیـض از نـفـس پنج امامی تو فـاطـمـۀ بـیـت شـه عـرش مـقـامـی تو هـمـسر تنهـا وصـی خـیـرالانـامـی تـو مـادر والا گـهــر خـون و قـیـامـی جـوشـد ادب و فـضـل ز آیـات کلامت پیـوسته ز هـفـتاد و دو تن باد سلامت شک نیست به این رتبه که حیدر به تو نازد زینب که بود عصمت داور به تو نازد تـا روز جـزا آل پـیـمـبـر بـه تـو نـازد عباس تو در عرصۀ محشر به تو نازد کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان یک روزه دهد چار پسر در ره جانان؟ ای سوخـته در شعلـۀ مـصباح هـدایت ای مادر جود و کرم و فضل و عنایت خـشنـود ز رفـتـار تـو زهـرای ولایت جان هـمـه خـوبـان جهـان بـاد فـدایت! با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی کـردی به بنـیفـاطمـه اظهـار کـنیزی عون تـو شـده در صف عاشور فدایی عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی تا دادن جـان، جـعـفـر تـو بـود ولایـی عـباس تو از روز ازل کـربوبـلایـی چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی گـشتـنـد عزیزان تو هر چار، حـسینی تـو اُمِّ بـنـیـنـی نــه! تـو اُمُّ الـشـهــدایـی پیـوسـته به ثاراللَه و از خویش جـدایی دلـبــاخــتـۀ جــلـوۀ مــصـبـاح هُــدایـی بیش از پسران گـریه کنِ خون خدایی ای بوسۀ خورشید به خـاک کف پایت حق است کند فـاطمه پیـوسـته دعـایت دادی بـه ره شمـس ولا چـار قـمـر را دور پسـر فـاطـمـه گـردانـده پـسـر را در ماتمشان ریخته بس اشک بصر را آتـش زده از گـریـه دل اهـل نـظـر را از بس که در امواج بـلا یـار حـسینی بـا داغ پـسـرهـات عــزادار حـسـیـنـی یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی چون فاطمه یا فاطمه از غصه خمیدی بر گرد همان چار مـزاری که کشیدی از داغ حسینبـن علـی جـامـه دریـدی با آن کـه دلت خون ز غم چار جوان بود چشمت به حسینبنعلی اشکفشان بود بـا داغ چـهـار اختــر تـابـنـده جـبـینت گـفـتـی کــه نخـوانـنـد دگـر امبـنـیـنـت آتش نـزند کـس به دل زار و حـزینت ای لـشکـر مـاتم به یسـار و به یـمینت خون خوردی و نالیدی و از پای فتادی تـا جـان بـه سـر گـریۀ پیـوسته نهادی روزی که تو رفتی و جهان غرق عزا بود تابـوت تـو بر دوش عزیـزان خدا بود با داغ تو خـون بر جگر اهـل ولا بود عبـاس تو ای مـادر عبـاس! کجا بود؟ ای کاش که چون عون، کنارت پسری بود از جعفر و عثمان عزیزت خبری بود ای قـبلۀ دل تربت بیشمـع و چـراغت ای داغ پس از داغ دوباره روی داغت ای چارگل خفته به خون، حاصل باغت باشـد کـه بـیایـم بـه مدیـنه به سراغـت با آن که شدم زائر بیصبر و قـرارت نگذاشت عـدو گـل بـفـشانم به مزارت یا فاطمه خـون دلم از دیده روان است قبر تو عیان است عیان است عیان است چشم همه بر تربت پاکت نگران است آن فاطمه قبرش ز چه از خلق نهان است؟ از اشک، مگـر خاک بـقـیع تو بـشویم آن تـربت پـنهـان شده را بـلکه بجـویم هرچـند که خـون جـگـرت بود روانـه دیـگـر بـدنـت دفــن نـگـردیـد شـبـانـه بر بـازوی و پـهـلـوت نـدیـدنـد نـشـانه ای کـوه غـم چـار جـوانت روی شـانه بر «میثم» دل سوخته کن اشک، عنایت تا خـون دل خـویش کنـد وقف عزایت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی معمای ادب را با همین ابیات حل کردی رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو میان اهل عالم در وفا ضربالمثل کردی فرستادی به قربانگـاه اسماعـیلهایت را همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی چه شیری دادهای شیران خود را که شهادت را درون کامشان شیرینتر از شهد و عسل کردی رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد به تیغ اشک خود، اعرابشان را بیمحل کردی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها با فرزندش حضرت عباس علیهالسلام
جز او بقـیع زائر خـلـوتنـشین نداشت در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت نـجـوای غـمـگـنـانۀ این مـادر صبـور تأثـیر، کـمـتر از نـفـس آتـشـین نداشت جز چشم او که چشمهٔ احساس شد، کسی یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت با آنکه خفته بود به خون، باغ لالهاش از شکوه کمترین اثری بر جبین نداشت بعد از به دل نـشاندن داغ چهـار سـرو دلـبـسـتـگی به واژهٔ اُمالـبـنـیـن نـداشت میگـفت ای دلاور نـسـتوه! ای رشـید! خورشید نیز صبر و رضا بیش از این نداشت عـبــاس مـن! کـه لالـهٔ عـبـاسـی مـنـی ای کاش دل به داغ فراقت یقین نداشت ای ساقی حرم که عـطش تـشنهٔ تو بود ساقی به جز تو سلسلهٔ «یا و سین» نداشت عباس من! شـنـیدهام افـتـادهای از اسب تاب تحمل تو مگر صدر زین نداشت؟ والله، بـعـد زمـزمـهٔ «اِن قـطـعـتـمـوا» چشم تو اعـتنا به یـسار و یمین نداشت تا موج نخلها ز حضورت به هم نخورد دریای غیرت این همه اوج و طنین نداشت تو، مـاه من نه؛ مـاه بـنیهـاشـمی ولی پیـشـانی بلـنـد تو این قـدر چـین نداشت وقتی حسین بر سرت آمد، که یک نظر چـشم تو تـاب دیـدن آن نـازنین نداشت
: امتیاز
|